آبنبات تلخ
Part:167
ویو عمارت........
لارا : سوبینی کشتی خودتو گفتی گریه نمیکنی
سوبین : من دلم براش تنگ شده(گریه شدید)
هانی : بابا تازه یه ساعتم نیست اینجوری شدی
لورا : عاعا چخبره؟
لارا : به توچه؟
لورا : عام ببخشید
سوبین : من الکسو میخوامممم(گریه)
ته : گوه خوردی دیگه آه بسه هعی الکس الکس حسودیم شد
کوک : منم بابا ولش کن پسره مفنگی حالا وقتی کات کنین چی میشه
سوبین : من کات نمیکنم حرف دهنتونو بفهمین(گریه )
ته : هوپ هوپ میکنی
سوبین : نمیکنم
ته : میکنی
سوبین : ن م ی ک نممممممممم
کوک : آه بسه درمورد اون بعدا حرف میزنیم ژوبین برو صورتتو بشور بیا
آجوما : من غذارو آماده کردم بیارم؟
هانی : عاره بیار
لارا : منم با سوبین برم تا شما میزو بچینین
سوبین : خودم میتونم
لارا : باشه بزار بیام حالا
سوبین : باشه
لارا : بیا برو تو
سوبین : تا خواستم برم داخل دوباره سرم گیج رفتو افتادم نفسم مثل سری قبل بالا نمیومدو نمیتونستم درست نفس بکشم
لارا : سوبین سوبین چت شد دختر جواب بده
سوبین : هی...ش....ن...نگو..
لارا : سوبین نمیشه این دومین باره شاید مشکلی داری
سوبین : ن...نه...ب..بعدا...می....میگم
لارا : آب آب میخوای بیا اینجا هست
سوبین : د...دارم...خ...خفه...میشم
لارا : هیش آروم باش من اینجام هیش(بغض)
سوبین : ن...می...گی..م..مگه....نه
لارا : نمیگم به کسی نمیگم تو فقط آروم شو
سوبین : ح...حتا...به...ه..هانی..هم...ن..نگو
لارا : گفتم که نمیگم
سوبین ؛ دی...دیگه...خوبم...بزار صورتمو بشورم
لارا : باشه بزار کمکت کنم
چند لحظه بعد.....
لارا : بهتری؟
سوبین : عاره بهترم
لارا : چی شده میشه بهم نگی اگه نگی منم به بقیه میگم
سوبین : باشه میگم
هانی : کجایین بیاین دیگه
لارا : شب میام سراغت
سوبین : باشع
هانی : بیایین دیگه
لارا : اوه چه غذا هایی
لورا : مامانی غذاهای مورد علاقتو درست کرده
لارا : آها
هانی : خب بخوریم
ته : عجب چیزیه
آجوما : خواهش میکنم
ته : آجوما لورا بیایین بشینین
لارا : به ته نگا میکنه
ته : عااا پیش لارا دوتا جای خالی هست
هانی : (تهیونگو بشکون میگیره)
ته : عه چیزه
لورا : حتما بیا مامانی
اجوما : ل...لورا
لورا : (مامانشو میشینونه خودشم میشینه)
لارا : هم
کوک: عه بفرمائید
چند دقیقه بعد (کسی حرفی نزده)
لورا : آم میگم
کوک : بگو
لورا : ما آشتی کردیم؟
لارا : نه(جدی)
لورا : چرا آخه
لارا : گفتم که عمر دارم نمیبخشم فهمیدی الانم بس کن
لورا : پس چرا سر یه سفره نشستیم
لارا : چون ته گفت من که خوشم نمیاد با شما یه جا غذا بخورم ولی بخاطر ته قبول کردمو چیزی نگفتم
لورا : آها(ناراحت)
هانی : خب من تموم کردم با اجازه دستتون درد نکنه
سوبینم : منم همینطور
لارا : وایسین منم بیام
آجوما : خب انگار همه خوردن بزارین سفره رو جمع کنم
ته : عاره دخترا شمام کمک کنین
لارا : باش
ویو عمارت........
لارا : سوبینی کشتی خودتو گفتی گریه نمیکنی
سوبین : من دلم براش تنگ شده(گریه شدید)
هانی : بابا تازه یه ساعتم نیست اینجوری شدی
لورا : عاعا چخبره؟
لارا : به توچه؟
لورا : عام ببخشید
سوبین : من الکسو میخوامممم(گریه)
ته : گوه خوردی دیگه آه بسه هعی الکس الکس حسودیم شد
کوک : منم بابا ولش کن پسره مفنگی حالا وقتی کات کنین چی میشه
سوبین : من کات نمیکنم حرف دهنتونو بفهمین(گریه )
ته : هوپ هوپ میکنی
سوبین : نمیکنم
ته : میکنی
سوبین : ن م ی ک نممممممممم
کوک : آه بسه درمورد اون بعدا حرف میزنیم ژوبین برو صورتتو بشور بیا
آجوما : من غذارو آماده کردم بیارم؟
هانی : عاره بیار
لارا : منم با سوبین برم تا شما میزو بچینین
سوبین : خودم میتونم
لارا : باشه بزار بیام حالا
سوبین : باشه
لارا : بیا برو تو
سوبین : تا خواستم برم داخل دوباره سرم گیج رفتو افتادم نفسم مثل سری قبل بالا نمیومدو نمیتونستم درست نفس بکشم
لارا : سوبین سوبین چت شد دختر جواب بده
سوبین : هی...ش....ن...نگو..
لارا : سوبین نمیشه این دومین باره شاید مشکلی داری
سوبین : ن...نه...ب..بعدا...می....میگم
لارا : آب آب میخوای بیا اینجا هست
سوبین : د...دارم...خ...خفه...میشم
لارا : هیش آروم باش من اینجام هیش(بغض)
سوبین : ن...می...گی..م..مگه....نه
لارا : نمیگم به کسی نمیگم تو فقط آروم شو
سوبین : ح...حتا...به...ه..هانی..هم...ن..نگو
لارا : گفتم که نمیگم
سوبین ؛ دی...دیگه...خوبم...بزار صورتمو بشورم
لارا : باشه بزار کمکت کنم
چند لحظه بعد.....
لارا : بهتری؟
سوبین : عاره بهترم
لارا : چی شده میشه بهم نگی اگه نگی منم به بقیه میگم
سوبین : باشه میگم
هانی : کجایین بیاین دیگه
لارا : شب میام سراغت
سوبین : باشع
هانی : بیایین دیگه
لارا : اوه چه غذا هایی
لورا : مامانی غذاهای مورد علاقتو درست کرده
لارا : آها
هانی : خب بخوریم
ته : عجب چیزیه
آجوما : خواهش میکنم
ته : آجوما لورا بیایین بشینین
لارا : به ته نگا میکنه
ته : عااا پیش لارا دوتا جای خالی هست
هانی : (تهیونگو بشکون میگیره)
ته : عه چیزه
لورا : حتما بیا مامانی
اجوما : ل...لورا
لورا : (مامانشو میشینونه خودشم میشینه)
لارا : هم
کوک: عه بفرمائید
چند دقیقه بعد (کسی حرفی نزده)
لورا : آم میگم
کوک : بگو
لورا : ما آشتی کردیم؟
لارا : نه(جدی)
لورا : چرا آخه
لارا : گفتم که عمر دارم نمیبخشم فهمیدی الانم بس کن
لورا : پس چرا سر یه سفره نشستیم
لارا : چون ته گفت من که خوشم نمیاد با شما یه جا غذا بخورم ولی بخاطر ته قبول کردمو چیزی نگفتم
لورا : آها(ناراحت)
هانی : خب من تموم کردم با اجازه دستتون درد نکنه
سوبینم : منم همینطور
لارا : وایسین منم بیام
آجوما : خب انگار همه خوردن بزارین سفره رو جمع کنم
ته : عاره دخترا شمام کمک کنین
لارا : باش
- ۱۹۸
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط